شرمسار

بیا که تیر نگاهت هنوز در پر ما ست

گواه ما پر خونین و دیده ی تر ما ست

دلی که رام محبت نمی شود  دل توست

سری که در ره مهر و وفا رود  سر ما ست

به پادشاهی عالم نظر نیندازیم

گدای درگه عشقیم م عشق افسر ما ست

میان سینه ی ما آتشی به نام دل است

که یادگاری گرانمایه ای ز دلبر ما ست

ز خاک پای تو شرمنده ام چه چاره کنم

بیا  ببین  که همین نیمه جان میسر ما ست

تو شمع بزم رقیبانی و نمی دانی

که در فراق دوست کشیدیم و زنده ایم هنوز

خدای را مگر از سنگ خاره پیکر ما ست

رسیده جان " فریدون "  به لب ز درد فراق

به کس چه جای شکایت که این مقدر ما ست

سخن ملاصدرا

ملاصدرا می گوید :

خداوند بی‌نهایت است و لامکان و بی زمان

اما به قدر فهم تو کوچک می‌شود

و به قدر نیاز تو فرود می‌آید،

و به قدر آرزوی تو گسترده می‌شود،

و به قدر ایمان تو کارگشا می‌شود،

و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک می‌شود،

و به قدر دل امیدواران گرم می‌شود... 

  پــدر می‌شود یتیمان را و مادر.

برادر می‌شود محتاجان برادری را.   

همسر می‌شود بی همسر ماندگان را.  

  طفل می‌شود عقیمان را.

امید می‌شود ناامیدان را.   

راه می‌شود گم‌گشتگان را.

نور می‌شود در تاریکی ماندگان را.   

شمشیر می‌شود رزمندگان را. 

عصا می‌شود پیران را.

عشق می‌شود محتاجانِ به عشق را...

خداوند همه چیز می‌شود همه کس را..

به شرط اعتقاد؛ به شرط پاکی دل؛ به شرط طهارت روح؛

به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.

بشویید قلب‌هایتان را از هر احساس ناروا!

و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف،

و زبان‌هایتان را از هر گفتار ِناپاک،

و دست‌هایتان را از هر آلودگی در بازار...

و بپرهیزید از ناجوانمردی‌ها، ناراستی‌ها، نامردمی‌ها!

چنین کنید تا ببینید که خداوند،

چگونه بر سفره‌ی شما، با کاسه‌یی خوراک و تکه‌ای نان می‌نشیند

و  بر بند تاب، با کودکانتان تاب می‌خورد،

و در دکان شما کفه‌های ترازویتان را میزان می‌کند

و "در کوچه‌های خلوت شب با شما آواز می‌خواند"

مگر از زندگی چه می‌خواهید،

که در خدایی خدا یافت نمی‌شود، که به شیطان پناه می‌برید؟

که در عشق یافت نمی‌شود، که به نفرت پناه می‌برید؟

که در سلامت یافت نمی‌شود که به خلاف پناه می‌برید؟

قلب‌هایتان را از حقارت کینه تهی کنید و با عظمت عشق پر کنید.

زیرا که عشق چون عقاب است. بالا می‌پرد و دور...

بی اعتنا به حقیران ِ در روح..

کینه چون لاشخور و کرکس است..

کوتاه می‌پرد و سنگین. جز مردار به هیچ چیز نمی‌اندیشد.

بـرای عاشق، ناب ترین، شور است و زندگی و نشاط.

برای لاشخور،خوبترین،جسدی ست متلاشی .....

به دنبال کسی جامانده از پرواز می گردم

به دریا میزنم شاید به سوی ساحلی دیگر

مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر

من از روزی که دل بستم به چشمان تو می دیدم

که چشمان تو می افتند دنبال دلی دیگر

به هر کس دل ببندم بعد از این خود نیز میدانم

به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر

من از آغاز در خاکم نَمی از عشق می بینم

مرا می ساختند ای کاش از آب و گلی دیگر

طوافم لحظه ی دیدار چشمان تو باطل شد

من اما همچنان در فکر دور باطلی دیگر

به دنبال کسی جامانده از پرواز می گردم

مگر بیدار سازد غافلی را غافلی دیگر

خدا هست

خدا هست

غم و اندوه اگر هم روزی

مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات

از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا

چتر شادی وا کن و بگو با دل خود

که خدا هست    خدا هست .......