-
آفتاب و ذره
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 20:16
تو ای شکوهمند من شکوه دلپسند من تو آن ستاره بوده ای که مهر آسمان شدی ز مهر برتر آمدی فراز کهکشان شدی به دره ها نگاه کن به ژرف دره ها نگر به تکه سنگهای سرد به ذره ها نگاه کن به من بتاب که سنگ سرد دره ام که کوچکم که ذره ام به من بتاب مرا ز شرم مهر خویش آب کن مرا به خویش جذب کن مرا هم آفتاب کن .
-
حسرت همیشگی
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 21:37
حرفهای ما هنوز ناتمام... تا نگاه می کنی: وقت رفتن است بازهم همان حکایت همیشگی ! پیش از آنکه با خبر شوی لحظه ی عظیمت تو ناگزیر می شود آی... ناگهان چقدر زود دیر می شود!
-
نیایش
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 12:35
خداوندا هر قـــدم مـــن با دستای تو ، حرکت میکنـــم پس اگر ، من اینجا هستم خواست تو بــــود
-
از دوست داشتن
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 21:29
امشب از آسمان دیده ی تو روی شعرم ستاره می بارد در سکوت سپید کاغذها پنجه هایم جرقه می کارد شعر دیوانه ی تب آلودم شرمگین از شیار خواهش ها پیکرش را دوباره می سوزد عطش جاودان آتش ها آری ، آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست
-
شاه بیت
جمعه 3 دیماه سال 1389 21:42
من ندانم که کیم من فقط می دانم که تویی، شاه بیت غزل زندگیم
-
عشق را ای کاش زبان سخن بود
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 13:30
آنکه میگوید دوستت میدارم خنیاگر غمگینیست خنیاگر غمگینیست که آوازش را از دست داده است ای کاش عشق را زبان سخن بود هزار کاکلی شاد در چشمان توست هزار قناری خاموش در گلوی من عشق را ای کاش زبان سخن بود آن که میگوید دوستت میدارم دلِ اندوهگین شبیست دلِ اندوهگین شبیست که مهتابش را میجوید ای کاش عشق رازبان سخن بود...
-
گاه می اندیشم
شنبه 27 آذرماه سال 1389 21:41
گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟ آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی می شنوی روی تو را کاشکی می دیدم شانه بالا زدنت را بی قید و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد و تکان دادن سر را که عجیب عاقبت مرد؟ افسوس کاشکی می دیدم من به خود می گویم چه کسی باور کرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد
-
اگر عشق نبود
جمعه 26 آذرماه سال 1389 13:31
از غم خبری نبود اگر عشق نبود دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟ بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود این دایرهی کبود، اگر عشق نبود از آینهها غبار خاموشی را عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود؟ در سینهی هر سنگ دلی در تپش است از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟ بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟ دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود از دست تو در...
-
......
پنجشنبه 25 آذرماه سال 1389 19:14
-
دستور زبان عشق
چهارشنبه 24 آذرماه سال 1389 18:48
دست عشق از دامن دل دور باد! میتوان آیا به دل دستور داد؟ میتوان آیا به دریا حکم کرد که دلت را یادی از ساحل مباد؟ موج را آیا توان فرمود: ایست! باد را فرمود: باید ایستاد؟ آنکه دستور زبان عشق را بیگزاره در نهاد ما نهاد خوب میدانست تیغ تیز را در کف مستی نمیبایست داد
-
شرمسار
سهشنبه 23 آذرماه سال 1389 22:47
بیا که تیر نگاهت هنوز در پر ما ست گواه ما پر خونین و دیده ی تر ما ست دلی که رام محبت نمی شود دل توست سری که در ره مهر و وفا رود سر ما ست به پادشاهی عالم نظر نیندازیم گدای درگه عشقیم م عشق افسر ما ست میان سینه ی ما آتشی به نام دل است که یادگاری گرانمایه ای ز دلبر ما ست ز خاک پای تو شرمنده ام چه چاره کنم بیا ببین که...
-
سخن ملاصدرا
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 23:51
ملاصدرا می گوید : خداوند بینهایت است و لامکان و بی زمان اما به قدر فهم تو کوچک میشود و به قدر نیاز تو فرود میآید، و به قدر آرزوی تو گسترده میشود، و به قدر ایمان تو کارگشا میشود، و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود، و به قدر دل امیدواران گرم میشود... پــدر میشود یتیمان را و مادر. برادر میشود محتاجان برادری...
-
به دنبال کسی جامانده از پرواز می گردم
شنبه 6 آذرماه سال 1389 10:32
به دریا میزنم شاید به سوی ساحلی دیگر مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر من از روزی که دل بستم به چشمان تو می دیدم که چشمان تو می افتند دنبال دلی دیگر به هر کس دل ببندم بعد از این خود نیز میدانم به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر من از آغاز در خاکم نَمی از عشق می بینم مرا می ساختند ای کاش از آب و گلی دیگر طوافم لحظه...
-
خدا هست
جمعه 5 آذرماه سال 1389 21:51
خدا هست غم و اندوه اگر هم روزی مثل باران بارید یا دل شیشه ای ات از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن و بگو با دل خود که خدا هست خدا هست .......