بیا که تیر نگاهت هنوز در پر ما ست
گواه ما پر خونین و دیده ی تر ما ست
دلی که رام محبت نمی شود دل توست
سری که در ره مهر و وفا رود سر ما ست
به پادشاهی عالم نظر نیندازیم
گدای درگه عشقیم م عشق افسر ما ست
میان سینه ی ما آتشی به نام دل است
که یادگاری گرانمایه ای ز دلبر ما ست
ز خاک پای تو شرمنده ام چه چاره کنم
بیا ببین که همین نیمه جان میسر ما ست
تو شمع بزم رقیبانی و نمی دانی
که در فراق دوست کشیدیم و زنده ایم هنوز
خدای را مگر از سنگ خاره پیکر ما ست
رسیده جان " فریدون " به لب ز درد فراق
به کس چه جای شکایت که این مقدر ما ست
قابله خویش می شوم
تا هر آنچه در من جنین شده به دنیا بیاورم.
(حمید رضا یعقوب زاده)
اگر اجازه بدهید شما را لینک کنم؟
Coro_Venezuela
چشم از پنجره بر وسعت شب دوخته ام
و به چشمان تو می اندیشم
پیش از آنی که سحر
رنگ چشمان تو را پاک کند ...
خوشحال میشم . به اسم مکتوب لینکتون میکنم .
سلام مهسا جان شعر قشنگی بود مرسی که خبرم کردی
سلام ممنون که سر زدی خوشحال میشم تبادل لینک کنیم.
salam
khoobid?
shere zibaie bood
dar zemn esme webloget ham kheyli ghashange
mowafagh bashid
سلام
ممنون شما خوبید ؟
لطف دارید . مرسی خوشحال میشم تبادل لینک کنیم . خبرم کنید
منتظرم موفق باشید
salam shomaro link kardam