دست عشق از دامن دل دور باد!
میتوان آیا به دل دستور داد؟
میتوان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بیگزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغ تیز را
در کف مستی نمیبایست داد
سلام
دستور دادن به دل مردود و مطرود است.
عشق ودیعه ای است که باری تعالی در درون ما به امانت گذاشته و به وسیله آن انسان می تواند به درستی و صحت راه های رسیدن به کمال را طی کند.
می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را
می جویمت چنانکه لب تشنه آب را
محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را...
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
حتی اگر نباشی می آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را!
(قیصر امین پور)
سلام
نه به دل نمیشه دستور داد چون اون تصمیم گیرنده است .
باید عاشق شویم تا زنده بمانیم.
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
تو کیستی که من از موج هر تبسم تو
به سان قایق سرگشته روی گردابم؟!